اکنون که این سطور را مینویسم ما بار دیگر در آستانۀ نوروز، این کهنیادگارارزشمند نیاکان، قرار داریم و به قول معروف، «نرم نرمک میرسد اینک بهار» و قرار است حال روزگار، خوش شود. با رسیدن فصل بهار، طبیعت، نو میشود و زیبایی و شادابی خود را دوباره به دست میآورد؛ گلها و سبزهها میرویند و درختان، پوشاک سبز بر تن میکنند.
نوروز، یادگار روزگاران کهن این حوزۀ تمدنیاست. از دیرباز بدینسو، مردمان این حوزه، اعتدال بهاری طبیعت را دستمایهای ساختهاند تا با بهجا آوری آداب و رسوم ویژه و برگزاری باشکوه جشنهای زیبا و معنادار، مقدم بهار را گرامی بدارند.
حقیقت آناست که نوروز، برای ما بهانهایاست برای شاد زیستن و سرخوش و صمیمی و عاشق بودن و مهر ورزیدن و اعلام مقاومت کردن در برابر سختیها و شکستها و ناملایمتها و سر از نو آغازیدن. در برخی از کتابهای تاریخ نقل کردهاند که چنگنوازی سیستانی پس از هجوم مسلمانان به سرزمینش، در کوی و برزن میگشت و داستانهایی از ویرانی سرزمینش و آوارگی مردمانش را با اشک و آه تعریف میکرد و مردم را میگریاند و سپس چنگش را برمیگرفت و شروع میکرد به نواختن و میگفت:«اباتیمار، اندکی شادی باید که گاهِ نوروز است.»
با وجود این، دریغمندانه در جامعۀ ما کم نیستند افرادی که مخالفت و ناسازگاری جدی با شادی و سرزندگی و تازگی و زیبایی دارند. تأسفآورتر از همه ایناست که شماری از انسانها در جامعۀ ما دشمنی خود با شادی و زیبایی را زیر نام آموزههای دینی ترویج و تبلیغ میکنند و بدینگونه برای توجیه خواهشهای غیر انسانی خود از دین مایه میگذارند. این دسته از افراد با همۀ انواع موسیقی و آوازخوانی و … دشمنی میورزند و اسلام را طوری تصویر میکنند که گویا آیین مبلّغ افسردگی و افسردهدلی است و از آدمها میخواهد که زندگیای ناشاد و رنجآلود و بیهوده و ملالآور داشته باشند. این گروه از مردم، با برگزاری جشن نوروز به سختی مخالفت میورزند و تجلیل از نوروز را که مظهر شادابی و سرزندگیاست، با چنگ زدن به دستاویزهای به اصطلاح دینی، حرام اعلام میکنند.
شاید این عده از آدمها به این تصور هستند که مردمان ناشاد و افسرده و غمگین، به خوبی میتوانند روایت خشونتمحور آنها را از اسلام بپذیرند و در معرض اجرا بگذارند چه اینکه برطبق آنچه روانشناسان میگویند، اندوه و افسردگی، پیوندی تنگاتنگ با خشونت دارد چرا که آدمهای افسرده، آمادگی بیشتری برای عقدهپراکنی و اِعمال خشونت دارند. احتمالاً این افراد به این گماناند که به هر اندازهای که آدمها غمگین و افسرده باشند، بیشتر از پیش، امیدشان را به زندگی از دست میدهند و برای رسیدن به شادی در جهان دیگر، حاضرند به هر کاری دست بزنند.
اومبرتو اکو، فیلسوف و رماننویس نامبُردار ایتالیایی که چندی پیش چشم از جهان فرو بست، رمان مشهوری نوشته به عنوان «نام گل سرخ». یکی از شخصیتهای این رمان، پیشوایی مذهبیاست که حاضر است همه چیز و همه کس را نابود کند تا جلو توزیع شدن کتاب «کمدیِ» ارسطو را بگیرد. از نظر این روحانی، «خندیدن، نشانۀ ضعف و سبکمایگی و فروپاشی اخلاقی است. سرگرمی و لذتجویی، سرشت انسانی ما را مسخ میکند.» او در این زمینه اینگونه استدلال میکند که هیچوقتی رفتاری ناشیانه از حضرت عیسا مسیح سر نزد و هیچگاه نخندید و بذلهگویی نکرد بلکه وی در سراسر زندگیاش آدمی جدی و اهل انضباط باقی ماند. روی این حساب، از این میتوانیم نتیجهگیری کنیم که حضرت مسیح، همۀ اشکال و انواع شادی و سرخوشی و شوخی و سرگرمی را ممنوع و ناروا قرار داده است. به نظر این پیشوای مذهبی، خنده، انسانها را از ارزشهای متعالی دور میکند در پهلوی اینکه شک و تردید در باورها و جزمهای دینی پدید میآورد. شخصیت دیگر این داستان که ویلیام نام دارد در پاسخ به این روحانی میگوید که خنده، زندگیاست و نیازی انسانی و آدمیزاد نیازمند خنده است تا زندگی کند و فراموش. خنده، حالت آزادی از شر ماده و ترس است.
میتوان گفت که این فهم نادرست از دین در میان ما مسلمانان هم بازار پرجنب و جوشی دارد. پارهای از دینداران عملاً در ذهن مردم این نکته را تزریق میکنند که دین، ضد زندگیاست. بیگمان، آنچه کارل مارکس، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، در بارۀ دین گفته که «دین، افیون تودههاست» به کلی نادرستاست چرا که دین، عنصری مهم در امر معنابخشی به زندگیاست. اما این گفتۀ کارل مارکس در بارۀ بخشی از قرائتهای غیر انسانی از دین در جامعۀ ما و دیگر جامعههای اسلامی، میتواند صدق کند. بخش بزرگی از قرائتهای رایج از دین در این آب و خاک به راستی به افیون تودهها تبدیل شده و آنها را به جمود و رکود و ایستایی و مرگاندیشی فرا میخواند.
اگر شما گاهی با طیفهای مختلف جامعۀ ما از نزدیک سروکار پیدا کرده باشید به خوبی متوجه شدهاید که مردمان جامعۀ ما معمولاً مردمانی افسرده و عصبی و غمگیناند. غالب ساکنان این سرزمین، بسیار به آسانی برافروخته و خشمگین میشوند و این نشان میدهد که بسیاری از مردم، گرفتار ناراحتیهای روانی و عصبیاند. مبتلا بودن بخش قابل ملاحظهای از افراد جامعۀ ما به مشکلات روانی و عصبی میتواند ناشی از عوامل مختلفی- از قبیل جنگهای طولانی و محرومیتهای گونهگون مادی- باشد. با اینهمه، نمیتوان از ریشههای فرهنگی این معضل چشمپوشی کرد.
تا جایی که من میدانم قسمت مهمی از دینداران در کشور ما عبوس نشستن و اندوهگین بودن و افسردهوشی را نشانۀ پایبندی به آموزههای دینی و علامت کبرای وقار مؤمنانه میدانند. فرهنگ دینی ما، با شادی و نشاط، روی خوشی نشان داده نمیشود و مرگاندیشی و آخرتگرایی افراطی تشویق و تبلیغ میشود.
کافیاست در این زمینه بدانیم که تا چند سال پیش – و شاید تا حالا نیز- کتاب «منظرۀ مرگ» از پرخوانندهترین کتابها در میان تودۀ مردم ما بود! آدمهایی که ذهنشان پر از داستانهای خرافی و خوفناک «منظرۀ مرگ» باشد، قهراً آدمهای نُرمالی نخواهند بود و نگاهی مثبت و امیدوار به زندگی نخواهند داشت.
خآموزههای بزرگان ما نیز تأکید بر زهد و دنیاگریزی دارد و روی این نکته پای میفشارد که هر قدر آدمی گرفتار رنج و مشقت و دشوار شود به همان اندازه به نزد پروردگار، مقربتر است. بسیاری از دانشمندان و نویسندگانی که میراث عظیم فکری مسلمانان را در درازای سدهها پدید آوردهاند، به نکتهای که پیوسته روی آن تأکید میورزیدهاند این بوده که آدمهای خوب و پارسا و تقواپیشه باید همیشه بدبخت و بیچاره و درمانده و بیمار و فلاکتزده و فقیر و مصیبتزده و غمگین باشند.از نظر این دانشمندان، خداوند با تحمیل انواع مصیبتها بر بندگان دیندار و ویژهاش، آنها را نوازش میدهد و به نحوی رفتار آنان را میستاید. امام سیوطی، کتابی تألیف کرده در بارۀ «فضایل تب»، ابن حجر عسقلانی هم کتابی نگاشته در مورد «فضیلت طاعون». نیز سیوطی رسالهای تألیف کرده در خصوص «فضیلت کَیک»! سیوطی و عسقلانی از جملۀ محدّثان و فقیهان خیلی خیلی برجسته در تاریخ اسلاماند و نمیتوان از کنار نام آنان بیاعتنار عبور کرد.
آیا کسی که در سایۀ چنین فرهنگی بزید و به رشد و بالندگی برسد، علاقهای به زندگی و آبادانی و پیشرفت و ترقی در دلش پیدا خواهد شد؟
شادی و نشاط، نیاز فطری و انکارناپذیر هر انسان است و هر نحله و مکتبی که بخواهد با این نیاز بنیادین انسان مخالفت کند در واقع، تیشه بر ریشۀ خود زده است چرا که مقابله با نیازهای ذاتی و فطری انسانها در واقع، مقابله با ارادۀ تکوینی خداوند است و به هیچ صورتی مقرون به کامیابی نخواهد بود. انسان به شادی و خوشحالی نیاز دارد تا بتواند مقاومت بورزد و پنجه در پنجۀ مشکلات زندگی بیرحم بیفکند. دینی که با سرشت و نیازهای بشری، دشمنی بورزد هرگز نمیتواند در کنار مکتبهای فکری و اجتماعی معاصر بایستد و حرفی برای گفتن در جهان پرهمهمۀ امروزی داشته باشد.
مهران موحد